
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
روزى پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله نماز صبح را با مردم در مسجد خواند. در این میان چشمش به جوانى افتاد كه از بى خوابى چرت مى زد و سرش پایین مى آمد. رنگش زرد شده بود و اندامش باریك و لاغر گشته ، چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود.
رسول خدا صلى الله علیه و آله به او فرمود:
- حالت چطور است و چگونه صبح كرده اى ؟
عرض كرد:
- با یقین و ایمان كامل به جهان پس از مرگ ، شب را به صبح آوردم و حالتم چنین بود.
حضرت با تعجب پرسید:
- هر یقینى علامتى دارد. علامت یقین تو چیست ؟
پاسخ داد:
- یا رسول الله ! این یقین است كه مرا افسرده ساخته و شبها خواب را از چشمم ربوده و در روزهاى گرم تابستان (به خاطر روزه ) مرا به دنیا و آنچه در اوست ، بى رغبت كرده است . هم اكنون با چشم بصیرت قیامت را مى بینم كه براى رسیدگى به حساب مردم برپا شده و مردم براى حساب گرد من آمده اند و من در میان آنان هستم . گویا بهشتیان را مى بینم كه از نعمتهاى بهشتى برخوردارند و بر تخت هاى بهشتى تكیه كرده اند و با یكدیگر مشغول تعارف و صحبتند و اهل جهنم را مى بینم كه در میان شعله هاى آتش ناله مى زنند و كمك مى خواهند. هم اكنون غرش آتش جهنم در گوشم طنین انداز است .
رسول خدا صلى الله علیه و آله به اصحاب فرمود: این جوان بنده ایست كه خداوند قلب او را به نور روشن ساخته است . سپس روى به جوان نموده ، فرمود: بر همین حال كه نیك دارى ، ثابت باش و آن را از دست مده .
عرض كرد:
- یا رسول الله ! از خدا بخواه در راه حق به شهادت برسم .
پیامبر صلى الله علیه و آله او را دعا كرد و طولى نكشید، همراه پیغمبر در یكى از جنگها شركت كرد و دهمین نفرى بود كه در آن جنگ شهید شد.
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
احادیث و منظرها،
دعا و مناجات ،
،