ل
لاکش را آرام باز کرد و انداخت داخل رودخانه. دستش را گرفتم و با عصبانیت گفتم: این چه کاری بود کردی؟... اشک چشمانش سرازیر شد... سرش را بالا آورد و گفت: حاجی من سید هستم.. می خواهم مثل مادرم زهرا گمنام بمانم
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
حجاب و بی حجابی،
،