
مادر گفت:
مادر جان بيا ناهار بخوريم
پرسيد:
ناهار چي داريم مادر؟
گفت:
باقالي پلو با ماهي
با خنده رو به مادر کرد و گفت:ما امروز اين ماهي هارو ميخوريم و يه روزي اين ماهي ها ما رو ميخورند...
چند سال بعد...
والفجر8...
درون اروند گم شد.
مادر تا آخر عمرش ماهي نخورد.
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
شهداء شرمنده ایم ،
دفاع مقدس،
خاطراتی زیبا،
درد و دل،
نوشته دل،
،