بغضی روی صندلی چرخدار
خیس از مرور خاطره های بهار بود
ابری كه روی صندلی چرخدار بود
ابری كه این پیاده رو او را مچاله كرد
روزی پناه خستگی این دیار بود
آن روز ها كه پای به هر قله می گذاشت ،
آن روز ها به گرده طوفان سوار بود
حالا به چشم رهگذران یك غریبه است
حالا چنان كتیبه زیر غبار بود
بین شلوغی جلوی دكه مكث كرد
دعوا سر محاكمه شهردار بود
آن سوی ، پشت گاری خود ژست می گرفت
(مرد لبو فروش ، سیاستمدار بود)
از«جنگ و صلح» نسخه كه پیچید ادامه داد:
«اصرار بر ادامه جنگ انتحار بود»
این سو یكی كه جزوه كنكور می خرید،
در چشمهاش نفرت از او آشكار بود
می خواست كه فرار كند از پیاده رو
می خواست و به صندلی خود دچار بود
دستی به چرخ ها زد و سمت غروب رفت
ابری فشرده در صدد انفجار بود
خاموش كرد صاعقه های گلوش را
بغضی كه روی صندلی چرخدار بود
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
شهداء شرمنده ایم ،
عطر کربلا،
درد و دل،
نوشته دل،
،